خبرگزاری حوزه | چند نفر از لشکر اومدند و به حاج حسین گفتند: «از طرف فرماندهی لشکر ابلاغیهای اومده مبنی بر اینکه شما از این پس؛ به فرماندهی تیپ یکم لشکر منصوب شدهاید».
حاجی ابتدا قبول نکرد؛ ولی بعد از اصرار زیاد دوستانِ لشکر، بهشون گفت: «من باید فکر کنم» اونا هم قبول کرده و رفتند ...
فردای همون روز دوباره اومدند و از حاج حسین پاسخ خواستند. حاجی این بار بهشون جواب مثبت داد.
من که از این قضیه متعجب شده بودم، به حاج حسین گفتم: «حاجی! چرا همون دیروز این مسئولیت رو قبول نکردید؟».
ایشون در جوابم گفت: «دیروز توی اون حالت نمیتونستم فکر کنم و تصمیم بگیرم. راستش رفتم و با خودم فکر کردم «امروز که من رو به فرماندهی تیپ منصوب کردند؛ اگه چند روز دیگه بخواهند این مسئولیت رو ازم بگیرند و بگویند از این پس باید به عنوان یه تیرانداز [سرباز ساده] توی جبهه خدمت کنی؛ من چه عکسالعملی نشون میدم؟ آیا ناراحت میشم یا نه؟
اگه ناراحت و غمگین شدم، پس معلوم میشه برا رضای خدا این مسئولیت رو قبول نکردم؛ ولی اگه برام فرقی نداشت، پس مشخص میشه که این مسئولیت رو برا رضای خدا قبول کردم؛ و فرقی نداره کجا خدمت کنم...
[خلاصه فکر کردم و] دیدم اگه بخواهند مسئولیت فرماندهی تیپ رو ازم بگیرند، برام فرقی نمیکنه؛ لذا این مسئولیت رو قبول کردم».
راوی: برادر سردار شهید حاج حسین بصیر
منبع: نوید شاهد "پایگاه اینترنتی بنیاد شهید و امور ایثارگران"